انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Monday, May 19, 2008

"آرام و ساکت هر زمان ممکن است بجایی خیره باشیم و فکر کنیم ، حتی گاهی بدون نفس کشیدن و به خودمان که می آییم فکر می کنیم که چه دلچسب بود و چقدر گذشت و وای از آفتاب که از بام ما گذشت"
اگر ماندنی نباشی اینها تنها فکر رفتنند از کافه های رخوت و بی حوصلگی و سکوت که آدم ها به آنجا وارد می شوند ، ولی از آنجا فقط به قاب عکس های دیوار همانجا می روند.
یک کسی اما باید کافه را بهم بریزد
از میان خیل آدم هایی که پای ثابت پر کردن روزمرگی یکدیگرند کسی حتماً هست که این میزها را برگرداند؛ میزهایی که به زمین میخند ..
که به ما می خندند...

خط قبل پایان نوشته ام بود ..اینها را می نویسم که اگر کسی خواست ، بداند میان خنده شان پریدم ، تا بدانند که همه چیزم ایستا بود و من دویدم.
boby  ||  2:10 AM