انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Wednesday, February 27, 2008

توپ ، تانک، مسلسل هم دیگر اثر ندارد ، وقتی دیگر اتفاقی نیروی رخ دادن نداشته باشد
با خیال آسوده در سرما قدم می زنم با لباس گرمی که فایده ای ندارد وقتی حرارتی از خودت نیست .. تنها سرم گرم است با آهنگِ در گوشهایم و چشمانم از سرما اشکشان می آید ، کمی هم می خندم ، کسی اگر عبور کند از کنارم فکر می کند که من شادی در دل دارم.
ضربه ای دیگر اثر ندارد اگر ترکه ای لای مفصل داشته باشی
روزی تو هم دست در زخمت ببر و آنچه از رشادت هایت باقی مانده را در درونت حس کن که این رستاخیز درد است
به این حال باز سراغ تو می آیم
جنگجویی بدون زره و شمشیر و سپر و بدون لباس ، با پنجه ای در زخم ، که به تنها کسی که تسلیم شده آنست که هرگز با او نجنگیده..
انگشتم را درش می چرخانم و می گویم : به انجام رسید ، زخمی نو مرحمت کنید.
boby  ||  10:07 PM