انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Saturday, April 14, 2007

هوا ، درختان ، آب ، حیوانات
باید آرزوی ما باشند
تا بحال صدای شکستن درخت ها را شنیده اید که وقتی می افتند، انگار فقط یک کلمه برای گفتن داشته باشند ، با هر لحنی که ممکن است هر کدامشان داشته باشند ، می گویند "درخت"...؟
برگردید و ببینید شغالی را که با اتومبیل شما تصادف کرد؛ بالای سرش آنقدر باید بمانیم تا جوابی پیدا کنیم که تنها شغال در همهء زندگی ما چرا باید بمیرد تا دیده شود؟
لایه ای ناجور بروی دنیا کشیده ایم و هر کداممان میخ محکمش شدیم...
چارلز هم همهء اینها را گفته بود ، با این حال برای صلح سلاحی ساخت که در جیب جا می شد.
اینجایش را من دوست نداشتم
من اگر روزی حرف بزنم باید بدانم که آیا می شود برای رضایتمندی هم کسی را نکشت و هم آرام بود؟
"دیگر از جنگ چیزی نمی گویم" حرفی نا مناسب است برای زمینی با پوستهء ماشین .


پ.ن: با تشکر از فصل گستاخی و چارلز منسون
boby  ||  4:40 PM