انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Sunday, May 21, 2006

بوی بدی از موزائیک های سرد به مشامش می رسید و بدن منقبضش که بطور نا منظمی عریان بود بر این سرما احساس غریبی داشت.
چشمهای اشک آلودش با مردمک های گشاد خیره مانده بود و به یاد صدای شیون ها و جیغ هایی افتاد که برای آدمهای ساکت بیرون از آن جهنم و درون آن انسان سر داده بود که همه شان بر دیوار ها منعکس شدند ، به گوشش خوردند و خانم جوان را به این فکر فرو بردند که با وجود چنین اصواتی و چنین بوی گندی چگونه کسی به فکر لذت بردن می افتد تا اینکه خود را بر بدن دیگری میهمان کند ، آن هم بدون هیچ معامله ای...
سوزشی که احساس میکرد ، زخمه هایی که بر اندامش نواخته شد و تکانهای تهوع آوری که در تمام این مدت تحمل کرد برایش ضرب آهنگ موسیقی تاریکی بود که نفس دیوها بر آن سرود می خواندند.
و بر این موسیقی شیاطین در دشتهای بهشت می رقصیدند و بر زیبایهای جاویدان آنجا یورش بردند...
از این نقطه ، در این انباری پی دو رد را می شد گرفت ، یکی رد خون است بر موزائیک های پارکینگ و کف آسانسور تا پشت در یکی از این خانه ها ؛ دیگری بوی گندی که پراکنده شد.
boby  ||  6:09 PM