انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Monday, May 01, 2006

در اتاق تاریکم زحمت میکشیدم تا بخوابم، به خود که آمدم از تاریکی چشم هایم باز بود و خود نمیدانستم.
پچ پچی در گوشم گفت : تو از چه چیز میترسی؟
نتیجهء مدتها فکر کردنم را بی درنگ در پاسخ گفتم
- از خودم
- تو را نیز به خود وا می گذاریم...
boby  ||  10:42 AM