انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Thursday, February 02, 2006

اوه ، دوست من نگاه کن من دارم می خزم
مرا روی دستانشان بردند و درون این چاله انداختند ، بعد رفتند... هیچکس هم به سراغم نیامد تا سوالی بپرسد ...
حوصله ام سر رفت ، سرم را ازگودال بیرون آوردم ، سر راه کرم های خاکی زیادی را دیدم ، زیر پایم جنازه ام بود رویش ایستاده بودم تا قدم به بالای گودال برسد که دیدم تکان می خورد ، حوصله اش سر رفته بود شاید!
به خانهء خودمان رفتم ...
لامپ حمام را سوزاندم ، روغن های داغ را از ماهیتابه به اطراف پاشیدم ، باطری ماشینمان را خالی کردم ، حتی خودم را بالای راهپله ها به خواهرم نشان دادم تا به آنها بفهمانم جای مرده توی خاک است ، دستتان درد نکند که مرا دفن کردید ولی این دارد در می رود ، بیایید تا دیر نشده...
حالا من تصویری از خواهرم میبینم که به من می گوید دیگر بدون دست به سراغ من نیا !
فردا صبح خاک ها را کنار زده دیدند و ردی از پارچهء کثیف و جای دست را تا زیر همین درختی که رویش نشسته ام دنبال کردند.
گودال باریکی حفر کرده بودم و خودم را به درونش کشیده بودم ، هنوز مچ پاهایم از زمین بیرون بود که خواهرم مرا روی درخت با دست دید.
boby  ||  10:18 PM