انشعاب / E-mail

 

powerd by blogger








Monday, December 12, 2005

دو نفر با هم صحبت می کردند ، درست کنار من ایستاده بودند.
جمله های پر از ابهامشان بود که مرا جذب کرد. آهسته صورتم را به کتف چپ دختر نزدیک کردم ؛ از بارانی و پیراهن و بر حسب تصادف از بند لباس زیرش هم گذشتم . چشمانم را باز کردم .. موهای تنم سیخ شدند!
گروه خونی اش +O بود.
چنان صورتم را از کتفش بیرون کشیدم که مایع غلیظ و کدری از جای چشمانم بروی بدنش جاری شد.
با اکراه همهء آن را لیسیدم و به خودم قول دادم تا دیگر در حقایق دیگران دقیق نشوم .
boby  ||  10:41 PM